آذر-دی89
من و شما کمتر از یک روز تو بیمارستان موندیم.به نظرم این قدر همه چیز خوب و راحت بود که دوست داشتم 10 نی نی دیگه مثل شما بیارم البته شما با بی خوابیاتون من و پشیمون کردید و من به همین یه گل اکتفا کردم.اون شب خیلی ها منتظر به دنیا اومدن شما بودن و همه تو بیمارستان بودن بابایی ها و مامانی ها و مادر بزرگ عزیز من و زن دایی ودایی رضاو البته خاله مونا که امیدوارم هرکجا هست خوش باشه.جای عمه شهرزاد و دایی امید به علت دوری راه خالی بود.که دایی امید فردا صبح با یه ماشین فراری که از تبریز برای ما هدیه خریده بود به تهران اومد. امیدوارم زودی بزرگ شی و سوارش بشی.عمه شهرزاد اون سر دنیاست ولی همیشه به یاد شماست و خیلی خیلی دوستون داره .
بعد ازاولین حمام در خانه....
در حال گرفتن حمام آفتاب......
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی