آریاناآریانا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

ثمره عشق من و بابا

خاطرات تولد

                     کم کم نه ماه انتظار داشت به آخر می رسید .من و  بابایی قرار بود بریم سونوگرافی برای تعیین وزن شما چون من  دوست داشتم زایمان طبیعی داشته باشم .از صبح درد داشتم ولی زیاد جدی نگرفتم و مشغول کارام بودم که یهو کیسه آبم پاره شد مامان نازنازو صدا کردم رنگ مامانی پرید کلی هول شد بعدش نوبت بابایی شد .اونا از من استرشون بیشتر بود کلی بهشون دلداری دادم که خونسردیشونو حفظ کنن و همه چیزو که لازم داشتم گفتم بعد زنگ زدم به بابا امیرحسین و گفتم "عزیزم کیسه آبم پاره شده "بابا امیر تو جلسه بود و گفت باشه عزیزم .من فکر کردم متوج...
18 بهمن 1390

آذر-دی89

من و شما کمتر از یک روز تو بیمارستان موندیم.به نظرم این قدر همه چیز خوب و راحت بود که دوست داشتم 10 نی نی دیگه مثل شما بیارم البته شما با بی خوابیاتون من و پشیمون کردید و من به همین یه گل اکتفا کردم.اون شب خیلی ها منتظر به دنیا اومدن شما بودن و همه تو بیمارستان بودن بابایی ها و مامانی ها و مادر بزرگ عزیز من و زن دایی ودایی رضاو البته خاله مونا که امیدوارم هرکجا هست خوش باشه.جای عمه شهرزاد و دایی امید به علت دوری راه خالی بود.که دایی امید فردا صبح با یه ماشین فراری که از تبریز برای ما هدیه خریده بود به تهران اومد. امیدوارم زودی بزرگ شی و سوارش بشی.عمه شهرزاد اون سر دنیاست ولی همیشه به یاد شماست و خیلی خیلی دوستون داره .   &nb...
18 بهمن 1390
1